تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ایل بزرگ قشقاییو آدرس mirzaie.loxblog.comلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد
کرّره(کئله) حضرت عباس کررسی، سنگ چینی که مورد احترام قشقایهاست که ریشه در رسومات اساطیری اکثر ترکان. داردوبنا به موقعیتهای جغرافیایی تورکان نامهای متعددی دارد، که در اینجا،رنگی مذهبی بخود گرفته وبرای محافظت از اموال،قسم دادن،تفکیک محدوده زمینهای زراعی ومراتع استفاده میشده ومیشود که متبرک بنام نامی حضرت ابوالفضل عباس(ع) است .که یکی از باورهای مقدس در میان قشقایی هاست،که با دیدن این سنگ چین تخطی به اموال یکدیگر نمیکنند بلکه با ذکر صلواتی بر حضرت محمد (ص)ارادت خود را به اهل بیت نشان میدهند حتی خراب کردن آسیب رساندن این سنگ چین را به هر صورت حتی سهوی وغیر عمد را بد میدانند،و روستاها وقصبه های بین ایل راه نیزبا مشاهده این رسم مقدس بران شدند که در پیرامون زمینها وباغات از این سنگ چینها استفاده کنند
برخی عادتها و آداب و رسوم قشقائیها مردمانی سرخوش و دلشادند. به جشن، پا کوبی و رقص بسیار علاقمندند و از اندوه و سوگواری گریزان. در تمام سال تنها در ده روز آغاز محرم سوگواری میکنند. در جشنها و عروسیها رقص چوبی (گروهی) زنان و مردان قشقائی بسیار زیبا و جالب است. در این جشنها زنان و مردان هر یک دو دستمال در دست میگیرند و پیرامون یک دایره بزرگ میایستند و با آهنگ کرنا و دهل دستمالها را تکان میدهند و با حرکات موزون پیش میروند در رقص «دَرْمَرو» یا چوب بازی نیز، مردان دوتا دو تا و به نوبت با چوبهای کوتاه و بلندی که در دست دارند به آهنگ ساز و دهل با یکدیگر میرقصند مبارزه میکنند. از این رقصها در مراسم عروسی قشقائیها به تفصیل سخن خواهیم گفت. قشقائیها به نوشیدن چای علاقه بسیاری دارند و فرزندان خود را از کودکی به نوشیدن آن عادت میدهند. چای از خوراکهای عمومی قشقائی است. قشقائیها به کشیدن قلیان بسیار علاقهمندند تنها مردان طایفه دره شوری به جای قلیان از چپق استفاده میکنند. مردم ایل فرمانگزار و مطیع دستور خانها هستند و هیچ قانونی را بالاتر از فرمان خان خود نمیدانند. هر گاه یکی از خانها یا کلانترها بمیرد غوغای عجیبی در ایل و طایفه او برپا میشود. قشقائیها در مرگ عزیزان و فرزندان خود کمتر از مرگ خان یا کلانتر خود متأثر میشوند. گورستانهای قشقائی در سر راه کوچ ایل فرار گرفته تا هنگام کوچ بتوانند برای مردگان خود فاتحهای بخوانند. به سبب علاقهای که به خانهای خود دارند برای آنها آرامگاههای باشکوه و استوار میسازند که سالیان دراز پابرجا میماند و هر سال هنگام کوچ قبر آنها را زیارت مینمایند. در مراسم جشن و عروسی زنان و مردان قشقائی رقص بسیار زیبا و جالب دارند آرامگاه عدهای از سران ایل قشقائی بویژه خانهای طایفه کشکولی در دامنه با صفای شاهدای اردکان با سنگ و شیروانی به سبک مزار حافظ ساخته شده و نظر بیننده را به خود جلب میکند. بیشتر قشقائیها مردمانی بلندقامت و خوش صورت و دلاورند. چهره آنها گندمگون و چشمانشان سیاه یا میشی و مویشان مشکی است. در میان طایفه فارسیمدان (ایمور) و دره شوری گروهی سفید پوست با موی زرد یا بور نیز دیده میشوند. زنان قشقائی هرگز آرایش نمیکنند. تنها فرق زنان با دختران «چتر زلف» زنهاست. هنگام عروسی برای آرایش عروس این چتر زلف را درست میکنند. مردان قشقائی همیشه صورت خود را میتراشند و به سبیل گذاشتن چندان گرایش ندارند.
ازدواجي به سبک ايلياتي
ازدواج در بين ايلات و عشاير بيش از هر چيز تحت تاثير عوامل اقتصادي قرار دارد. ازدواج هايي که در بين ايلات و عشاير صورت مي گيرد شايد کمتر به خاطر عشق و علاقه و بيشتر به براي حفظ و تداوم عمر ايل اتفاق مي افتد.
از انگيزه هاي مهم ازدواج بين ايلات و عشاير، داشتن اولاد پسر است که به عنوان يک نيروي اقتصادي، نظامي، سياسي و ضامن بقاي نسل محسوب مي شود. همچنين تشکيل خانواده و کسب استقلال، ارضاء غرائز جنسي و انجام وظيفه شرعي از ديگر انگيزه هاي ازدواج ميان ايلات و عشاير است.
همسر گزيني در بين کوچ نشينان تابع عواملي همچون دين، قشر بندي اجتماعي، شير بها، خويشاوندي و سن و سال است. يکي از رسم هاي جامعه سنتي ايران بويژه در جامعه ايلي و عشيره اي، رسم همسر گزيني به شيوه ناف بر کردن يا نامزد کردن نوزاد دختر به نام پسر به هنگام بريدن ناف او مي باشد. ضمن اينکه سن ازدواج دختران بين 14 تا 20 سالگي و در ميان پسران بين 18 تا 20 سالگي است.
ازدواج قشقايي و تجديد فراش براي پسر
ازدواج از ديدگاه جامعه ايل قشقايي لازم و مجرد بودن گناه است. بيشتر ازدواج ها به ميل و خواست والدين انجام مي گيرد و جواناني که تن به ازدواج ندهند به هر طريق و يا دلايل مختلف زير فشار قرار مي گيرند.
ازدواج در بين مردم قشقايي تنها به خاطر عشق و عاشقي نيست. دوست داشتن جنبه شهواني ندارد بلکه خصوصيات ذاتي، فرهنگي و اجتماعي آنها است.
داشتن فرزنداني شايسته و بخصوص اولاد ذکور در ايلات و در جمع خانواده از نظر اقتصادي به عنوان يک نيروي انساني، نقشي بسيار مهمي دارد چون منبع درآمد خانواده است و حتي بچه هاي کوچک هم قادر به کار و کمک به خانواده هستند.
کساني که پسر ندارند اجاقشان کور است و با اجبار و درخواست پدر و مادر براي مردي که پسر ندارد، زن دوم مي گيرند. نود درصد ازدواج هاي دوم در ايل فقط به جهت نداشتن اولاد يا اولاد ذکور است. گاه زنان به خاطر فرزند پسر، شوهران خود را وادار به ازدواج مي نمايند و بسيار ديده شده است که زن براي شوهرش به خواستگاري مي رود.
زمان قدیم زن موقع زایمان بعلت خونریزی زیاد و افت فشار به حالت نیمه هوشیاری میرفته که بعضی وقت ها بر اثر این عارضه فوت میکردند و مردم به حالت میگفتن زن را ال (جن )برده و تلاش میکردند زن را در هوشیاری نگه دارند حالا با اب ریختن و کتک زدن و ایجاد سر و صدا (مثلا زدن ظروف به هم دیگر)
شاهنامهخوانی
شاهنامه خوانی کارکردهای متفاوتی در ایل قشقایی داشته است از جمله:
وسیله سرگرمی چنانچه میدانیم تا پیش از ورود رادیو، تلویزیون، ضبط صوت و نیز گسترش سوادآموزی و امکان دستیابی به کتاب و روزنامه و سینما، تنها سرگرمی تودههای مردم دیدار اقوام و دوستان و نیز گفت و گو درباره زندگی روزمره و حوادث گذشته و حال بود. افزون بر این، آنها شبهای طولانی زمستان را با گفتن قصه و در مواردی با خواندن کتابهایی چون شاهنامه به پایان میرساندند. بنابراین شاهنامهخوانی نوعی خنیاگری و مایه سرگرمی مردم بود. همبستگی ملی نفوذ شاهنامه و داستان رستم و رخش در ایل قشقایی چنان زیاد بوده که بسیاری از اسامی مردان از نام قهرمانان شاهنامه همچون رستم، سهراب، اسفندیار و… است. برانگیختن احساسات رزمی شاهنامه خوانی مخصوصاً توصیف میدانهای نبرد و مردانگی و دلیری پهلوانان همواره مایه برانگیختن و رشد احساسات جنگی و گردنفرازی ایلیات بوده است. چنان که ایلات و عشایر به هنگام درگیریها از اشعار شاهنامه به منظور تقویت روحیه جنگی استفاده میکردند. نقش شاهنامهخوانی در شعر و شاعری در گذشته شاهنامه الگوی اساسی سرودن شعر در بین افراد با سواد ایلی و بویژهترک زبانها بوده است.ترک ها چه در سرودن شعر، و چه در نامهنگاری و تمهیدات جنگی، از اشعار شاهنامه اقتباس و یا نقل قول میکردند. . نقش شاهنامهخوانی در گسترش و تقویت جوانمردی و پهلوانی شاهنامه و شاهنامه خوانی روحیه جوانمردی، پهلوانی و بیباکی را بر میانگیزد. مردم ایل قشقایی از خواندن و یا شنیدن اشعار شاهنامه احساس غرور میکنند و شاهنامه عیرت ملی و دینی آنان را تقویت و برایشان آزادی و آزادگی به ارمغان می آورد.
داستان یان اوقول
یکی بود، یکی بود، در زمانهای قدیم پادشاهی بود که از مال و مال دنیا چیزی کم نداشت، او با دختر یکی از حکمرانان منطقه ازدواج کرده اما صاحب فرزندی نشده بود ناچار زن دوم و سوم و.... و بالاخره هفتمین زن را هم به خانه آورد، ولی هیچکدام باردار نشدند.
سالها سپری شد، پادشاه افسرده و غمگین و همیشه دراین فکر بودد که پس از او تاج و تخت به دست چه کسی خواهد افتاد، اتفاقأ درویشی به درخانه وی آمد و به خدمت پادشاه رسید.
او که از اسرار و ناراحتی های درونی شاه واقف بود، خواست کمکی به وی بنماید. هفت عدد سیب از کیسه خود در آورد و به هر کدام از زنان میبی داد و گفت راز باردار شدن شما دراین سیبها ست .
شاه که اشک در چشماش حلقه زده بود به درویش گفت که اگر صاحب فرزند شوم، به اندازه وزن خودت به تو طلا می دهم . همین که درویش خداحافظی کرد، زنان هر کدام سیب خود را خوردند، اما زن کوچک شاه که مشغول کاری بودء نصف سیب را خورد و نصف دیکر را روی پنجره گذاشت که خروسی آن را برداشت و فرار کرد خوشبختانه همه زنان باردار شاه و پس از نه ماه و نه روز هر کدام صاحب پسری شدند، اما پسر زن کوچک یعنی زنی که نصف سیب را خورده بود، اندازه قدش به اندازه نصف قد دیگران بود و به او یان اوقول (نصف پسر) میگفتند. سالها گنشت، پسران بزرگ شدند و در رشادت و جنگجویی و شجاعت ورد زبان این و آن گشتند. شاه که پیر و کهنسال شده بود هیچگونه غم و اندوهی در وجود خود احساس نمی کرد زیرا فرزندان وی قادر بودند کارهای مربوط به کشور داری را انجام دهند روزی از روزها پادشاه پسران را جمع کرده گفت «فرزندانم مدتها ست آلابرزنگی (دیو ریش قرمز) مالیات خود را نپرداخته و فکر می کند شما عرضه و لیاقت گرفتن خراج را ندارید، باید به هر طریق شده او را دستگیر و حسابش را یکسره نمائید هر شش نفر برادران تصمیم گرفتند فرمان پدر را از جان و دل اطاعت کنند و کار دیو را یکسره نمایند. پس وسایل سفر را مهیا و شمشیرهای خود را برکمر بسته برای نبردی بزرگ با دیو الابرزنگی حرکت کردند روزهای زیادی راه رفتند. از کوهها و دریاها و دشتها گذشتند تا اینکه از دور قلعه دیو را دیده و آماده حمله شدند قلعه در میان باغی قرار داشت و دختر دیو بربام قلعه دیدبانی می کرد.
هنگامی که پسران پادشاه وارد باغ شدند، دختر ازپشت بام فریاد زد : پدر،پدر،باد می آید، باران می آید، طوفان شدید می آید، شش نفر سوار چون تیر که ازچله رها شده بسوی ما می تازند . پدر گفت: دخترم، وقتی به باغ وارد شدند ببین انگورها را چگونه می خورند ، بعد از چند دقیقه جواب داد آنها خیلی آرام و دانه دانه انگور می خورند. دیو گفت : دخترم ناراحت نباش، که اینها کاری از پیش نمی برند و نمی توانند بر ما چیره شوند، حتمأ برای گرفتن مالیات آمده اند . خلاصه مدتی در اطراف قلعه به این طرف و آنطرف وفتند ولی چون موفق به تسخیر قلعه نشدند نا امید و ناراحت با کمال شرمندگی پیش پدر برگشتند. فرزند هفتم پادشاه یان اوقول (تلون سوار) که ناراحتی پدر را دید گفت : پدر اگر اجازه بفرمائید. دیو آلابرزنگی را دست بسته به حضور بیاورم . پادشاه که بیشتر به خشم آمده بود گفت : برادران رشیدت چه کار کردند که تو نیم وجبی بتوانی کاری انجام دهی ؟ وقتی پسر زیاد اصرار کرد، شاه گفت تو هم برو ببینم چکار می کنی؟
یان اقول یا تلون سوار اسب تندپایی انتخاب، مختصر غنا یی برداشت و به راه افتاد. رفت و رفت تا به قلعه دیو رسید. دختر دیو وقتی چشمش به یکه سوار آتشین بال افتاد ، فریاد زد «پدر! پدر، سواری چون شهاب به سوی ما می آید پدر گفت : دخترم، ببین در باغ ، انگور را چگونه می خورد . دختر وقتی حمله حریصانه اسب سوار را در باغ دید گفت : پدر، او با خوشه و برگ می خورد و خیلی هم با عجله . دیو گفت دخترم این سوار کسی است که ما را دستگیر خواهد کرد، باید فکر چاره باشیم . پس خود به درون خمره مخفی شد و به دخترش گفت اگر او وارد قلعه شد، بگو پدرم اینجا نیست، شاید بتوانیم با حیله ای او را سربه نیست کنیم. یان اوقول یا تلون سوار چون عقاب با یک جست و خیز خود را برفراز قلعه و از آنجا با حمله به نگهبانان به درون قلعه رساند. از دختر سراغ دیو را گرفت. دختر جواب داد: پدرم درخانه نیست . یان اوقول تابه ای را داغ کرد و دختر را بران نشاند. شدت سوختگی به حدی بود که با فریاد دختر، پدر تکانی خورد و خمره شکته شد و رازش برملا گردید.
یان اوقول دیو را گرفته، دست و پایش را بست و دستور داد همه اموال او از جواهرات گرفته تا اسبها و نگهبانان وی را به عنوان مالیات چندین ساله برای پدرش ببرند. هنگامی که نگهبانان پادشاه ورود تلون سوار را با آنهمه ثروت و دیو دست و پا بسته به عرض رساندند، اشک شوق در چشمان پادشاه پیر و فرسوده جمع شد و پسران بز دل وی هر کدام به سوراخی خزیدند.
وقتی یان اوقول پیش پدرآمد، پادشاه گفت: برای من مال و ثروت ارزشی ندارد، به دنبال جانشین لایق بودم که بحمدا... تو شایسته آن هستی.
به وبلاگ من خوش آمدید
فرهاد میرزایی از طایفه شش بلوکی تیره هیبت لو که دوران تحصیلات ابتدایی را در عشایر ودوره تحصیلات متوسطه رادر هنرستان عشایری در آب باریک گذرانده ودرسال 63در تربیت معلم ودرسال 71 کارشناسی گرفتم چون علاقه شدیدی به ایل دارم سعی نمودم مطالبی گرد اوری نمایم/
نظر دهید
بینهایت خوشحال اولام